۱۳۹۸ مرداد ۹, چهارشنبه


پرواز رنگین

بیهوده برخاک, تو را نشانده اند
رنگ به رنگ خطها
دنباله های رنگین کمانند
که به روزی آفتابی و بارانی
با خود تو را به آسمان خواهند کشید.

من
هنوز به انتظارم
بازآمَدَت را
با دستانی پُر
که رنگین کمان را
به آغوشی شهوتناک
درکشیده اند.

می روی و باز
از پس هر گامت به رفتن
صد کویر انتظار برجای.

دیر نیست
دیر نیست آن روز که من
در کویری جان وانهم
اما تو به پروازی
به آنجا که دستانت آنجایی اَند
گزیری نیست تو را
روح وحشی تو
بر زمین ماندنی نیست.

تابستان نود و هشت

۱۳۹۵ تیر ۳, پنجشنبه

آوا

آوای من!
بخوان
بخوان که تنها تویی
که گوشها
از همهمه ی پرآشوب امروز, می رهانی
                        به واژه ای مهرآمیز
                        به ترانه ای دلاویز
                        و زمزمه ای
که بوسه ای در راه را
با لبانی سرخ از شراب و آواز
نوید می دهد.


خرداد نود و پنج

۱۳۹۵ اردیبهشت ۱۶, پنجشنبه

تکانه

... و ناگهان نگاه تو
تکانه ای در من زد
          آذرخش وار
و من
هر چه را بوده
       از یاد بردم
چون پیری به در رفته از مرگها
اینک همه چشم،
                  توام.



فروردین نود و پنج

۱۳۹۴ اسفند ۲۷, پنجشنبه

حی علی خیرالعمل






بانگ برآمد
به نیکوترین کارها.
به باران وضو ساخته ام
سینه ات را بیاور
             
سر بگذارم
هنگام ستایش است و سپاس
به نمازت ایستاده ام
                   
در حرم بهار.




بیست و هفتم اسفند نود و چهار

۱۳۹۴ شهریور ۲۷, جمعه

آیلان



در پهنه ی دیگری از گستره ی خاک
فرزندم را
در گلخنی از سوگ نشسته ام من؛ ماتم.
چشمان مرا به هیچ فردایی
امید به چشمان و نگاهش
دیگر نیست
چشم انسانیت امروز کور است.
گریه آوایی حتی
از حنجره اش - خفه در دریا -
هرگز آیا که شنیدن شاید؟ هرگز! هرگز!
گوش انسان کر و
حنجره اش لال خاموش.
تن چون برگ گلش
در لای و گل پرلجن نابودن انسان
چهره ی ماه
ماسیده به ماسه
در ساحل دریای عزادار چو من
می پوسد و انسانیت هم.
آری ای اندیشه تان شرم به دور!
من به سوگم
فرزندم را
آدمی را
روزم را.

بی زبان فرزندم!
امشب
سر به سر خاک شاعر سوگ تو بود
درد انسان همه جا
انسانیت بود.
.
.
.
.
در سوگ آیلان کوردی نوباوه ی سوری مهاجر
رضا گل محمدی
دو و سی دقیقه ی بامداد 13 شهریور نود و چهار
اوساکا